حسین جان
جهان بی عشق تو معنا ندارد
و خلقت غیر تو مبنا ندارد
دلِ آواره و سرگشته ی من
به جز هیئت دگر ماوا ندارد
.........................................
بداهه
علی صباغی
تنها بودم و چهارسال بغضمو نشکستم
هرجا رفتم ردی از یه خاطره دیدم
من همونم که الان به اینجا رسیدم
می بینی بی تو چقدر پر از دردم
دلم میخواد به اون روزا برگردم
نمیدونم این چهار سالو چه جوری سر کردم
که الان پر از آه و حسرت و دردم
من میخوام به اون روزا برگردم
اون روزا حال و هوامون خیلی عاشقانه بود
دلم حتی یه شعرم از غم و جدایی نگفته بود
کسی از زبون ما حرفی از جدایی نشنیده بود
ولی یکی از دور تو کمین این عشق نشسته بود
بین عشق من و تو یه حصار جدایی کشیده بود
از رابطه ی من و تو خیلی چیزا شنیده بود
تنها بودم و چهارسال بغضمو نشکستم
هرجا رفتم ردی از یه خاطره دیدم
من همونم که الان به اینجا رسیدم
می بینی بی تو چقدر پر از دردم
دلم میخواد به اون روزا برگردم
نمیدونم این چهار سالو چه جوری سر کردم
که الان پر از آه و حسرت و دردم
من میخوام به اون روزا برگردم
اون روزا حال و هوامون خیلی عاشقانه بود
دلم حتی یه شعرم از غم و جدایی نگفته بود
کسی از زبون ما حرفی از جدایی نشنیده بود
ولی یکی از دور تو کمین این عشق نشسته بود
بین عشق من و تو یه حصار جدایی کشیده بود
از رابطه ی من و تو خیلی چیزا شنیده بود