سلام...
چند وقته مطلب نذاشتم...
راستش دنبال سوژه بودم....حالا می نویسم:
چند خطی در مورد فراق کربلا...
خیلی دلم تنگه واسه کربلا...واسه غروب کربلا دلم تنگه...
آخه تا حالا نرفتم...
البته نرفتن یه درده و رفتن صد تا درد-اینو من نمیگما اونا که رفتن میگن...
چند روز پیش یکی از دوستانم از کربلا برگشت-از زبون اون میگم:
(اینارو آروم بخونید و با چشم دل)
میگه اونجا که میری حاجت ها رو یادت میره و میشی تشنه معرفت...
از دنیا جدا میشی-امامت رو حس میکنی...
یه چیز جالب تر میگه:اونجا دیگه روضه نیاز نیست-بی اختیار گریه میکنی...
..................................
بزرگانمون میگن:یه کم اهل دل باشی اونجا میبینی...
چی رو؟مصیبت های کربلا رو...قتلگاه رو...زینب رو...
عباس رو....
علی اکبر رو و علی اصغر رو...
............................
ولی چه کنم که بار گناهان اجازه رفتن به منه رو سیاه نمیده...
فقط باید از بقیه بشنوم و بسوزم...
چند سالی در فراق کربلایت مانده ام
در فراق گنبد و صحن و سرایت مانده ام
بار سنگین گناهانم بُوَد بر شانه ام
لطف تو بوده که در حال و هوایت مانده ام
این همه پیمان شکستنهای من را دیده ای
من فقط در حسرت لطف و سخایت مانده ام
این همه نا مهربانی ها تو از من دیده ای
در تعجب ز آن همه مهر و وفایت مانده ام
جان زهرا گوشه چشمی بر دل زارم نما
هر چه هم بد باشم اما در عزایت مانده ام
یا حسین ارباب ، من را هم دگر راهی نما
من به عشق مرقد و پایین پایت مانده ام
...............................................
خادم الحسین
1393/01/28
.....................................................
این عکس رو چند روز پیش یکی از دوستانم با دوربین خودش گرفته از بین الحرمین:
این وبلاگشه:قرار دل
دلم میخواد بدونم این پست رو که خوندی
الان تو دلت چی میگذره؟؟؟
همونو واسم بنویس...؟؟؟