جمعه شد آقایمان مهدی نیامد از سفر
در فراغش گشته ایم عمری به هر سو در به در
از تمام حال و روزِ من شده آگاه او
این دلِ عاصیِ من اما نداد از او خبر
ادعای انتظارِ شاهِ عالم دارم و
این همه بارِ گناهانم شده سنگین تر
نیست ظاهر مهدی اما حاضر است هر لحظه را
گر نباشد هر دم آید بهرم از هر سو خطر
ترسم آخر گوید این راهی که رفتی راه نیست
گویی انگار این همه عمرم گذشته بی ثمر
آنقدر گویم که آقا نوکری سرگشته ام
تا نماید لحظه ای بر قلبِ زارِ من نظر
خادم الحسین
۱۳۹۳/۱۱/۱۸
۹:۱۵