اشعار علی صباغی

(محزون)

اشعار علی صباغی

یا اباعبدالله...

سرد و بی جان شده ام باز تمنا دارم
که به این فصلِ خزانِ دلِ من جان بدهی

علی صباغی
محزون

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پیوندها

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علی صباغی محزون» ثبت شده است

یا رقیه مدد...



آمدی کنجِ خرابه شده ای مهمانم

پیشِ تو پا نشدم جانِ شما بی جانم


آمدی با سر و من لمس نمودم رویت

برده سیلی بخدا نور از این چشمانم


راستی ای پدرم از سرِ نیزه دیدی

حرمله مشت زد و سخت شکست دندانم


خنده ی قاتلت ای وای چه تلخ است که من

ذره ذره شده ام آب و چه بی سامانم


دست را تا که به قصدِ زدنم بالا برده

دیدم انگشرتان را که چنین حیرانم


گم شدم حرمله با زجر به دنبالم گشت

یادِ آن روز زند لرزه به دست و شانم


صورتم بس که زِ سیلی شده زخمی بابا

درد دارد بخدا اشکِ چنان بارانم


یک نفر خواست که من را به کنیزی ببرد

تو ببر جان خودت دیگر از این زندانم


یک طرف زیورِ من یک طرف انگشترِ توست

من در این بین خدا شاهده سرگردانم


خم شده قدَّم اگر،چیزِ عجیبی نَبُوَد

چون که با مادرتان فاطمه هم پیمانم


#علی_صباغی 

#محزون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۰۱:۴۹
خادم الحسین

کربلاااااا😔😔😔


همه جا رحم نمودی تنِ دلواپس را
تو خریدی منِ عاصیِ چو خار و خَس را

همه جا گفته ام امسال حرم می آیم
نزن آقا به زمین رویِ منِ بی کس را

#علی_صباغی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۶ ، ۱۹:۵۱
خادم الحسین

#بیش_از_دو_دهه_سرشد


بر این دلِ ما هم دم و غم خوار نیامد
این یوسفِ گم گشته به بازار نیامد

در بینِ جهانِ گم شده ام بر سرِ دارم
امیدِ دلِ میثمِ تمّار نیامد

طوفان زده ی حمله ی غم های جهانم
درمانِ دلِ زخمی و بیمار نیامد

عمریست که حیران زِ مسلمانیِ خویشم
ایمانِ مرا منطق و معیار نیامد

بر مکتبِ عرفان و غم و حسرت و اندوه
آدم که فراوان و ولی یار نیامد

او منتظرِ ماست ولی این دلِ عاصی
یک لحظه ی کوتاه به دیدار نیامد

این نفس چه سرکش شد و ایمانِ مرا کشت
اما بخدا لشکرِ مختار نیامد

از روزِ غم و غصه ی سالارِ شهیدان
بیش از دو دهه سر شد و دلدار نیامد


#علی_صباغی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۶ ، ۱۹:۴۸
خادم الحسین