اشعار علی صباغی

(محزون)

اشعار علی صباغی

یا اباعبدالله...

سرد و بی جان شده ام باز تمنا دارم
که به این فصلِ خزانِ دلِ من جان بدهی

علی صباغی
محزون

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات شام» ثبت شده است

#خدا_رحم_کند

#یارقیه_مدد



ساعتِ آخرِ دنیاست،خدا رحم کند

نیمه جان دخترِ باباست،خدا رحم کند


ناز دردانه ی ارباب،رقیه خاتون

وسطِ لشکرِ اعداست،خدا رحم کند


ضربِ سیلی و لگد بس که به بی بی خورده

همچنان اُمِّ ابیهاست،خدا رحم کن


زخمِ بازو و کبودی رُخ و قدِّ کمان

همه ارثیه ی زهراست،خدا رحم کند


حافظِ اهلِ حرم بعدِ خدا کرببلا

حضرتِ زینبِ تنهاست،خدا رحم کند


دختری گم شده و حرمله فریادی زد

گفت آن گمشده اینجاست،خدا رحم کند


غارت و قتل و جسارت که غمی سنگین است

قسمتِ دخترِ مولاست،خدا رحم کند


سرِ بی مو،لبِ خونی و غم و بی تابی

همه ارثیه ی باباست،خدا رحم کند


دشمنی فکرِ کنیزی به سرش زد ای وای

رو به روی سرِ سقاست خدا رحم کن


مجلسِ شومِ یزید و غمِ عظمای حرم

زِ شرابی که محیاست،خدا رحم کند


پیشِ چشمِ همه شد نغمه ی قرآن ساکت

خیزران بر لبِ باباست خدا رحم کند


خاطراتش همگی روضه ی باز است فقط

ساعتِ آخرِ دنیاست،خدا رحم کند


#علی_صباغی 

#محزون

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۱۰:۵۵
خادم الحسین